گفتی سردم است . دست بردم در ظلمت شب روی شانه هایت.در تو پیچیدم و شعر شدم برای هزار ضلع و زاویه از نگیت.خواندم. کنار حس شنوایی تو، آوای باد شدم در گوش آتش. سوختم و سوختم .سوختم که لبخندت گرم شود .
دلم خواست که تو را در آغوش بگیرم. بخار یک فنجان قهوه در هوا بپیچد.در کافه صدای شجریان پدر سکوت را بکشد
. من کمی مست باشم از عطر تو و هوا هوای سرد و زمستانی تهرانی باشد که هیج وقت لمسش نکرده ام. هر دو به هم دیگر پناه اورده باشیم. سن و سال هم اوایل جوانی باشد . درست زمانی که هردویمان جای اشتباه کردن داشته باشیم . تو از دستت در رفته باشد لب هایت را زیادی قرمز کرده باشی کلاغ ها در اسمان بخوانند برف . برف . تمام زمین ها سفید باشد . مثل تو . که سند هرچه سفیدیست را به نامت زده اند. ببوسمت. بعد دنیا همانجا متوقف شود و به این روزهای سیاه نرسیم .
خب. دیگر هیچ چیز عمیقا خوشحالم نمیکند. من هیچ وقت خودم را نمیبخشم. آنها را هم نمیبخشم. بیشتر از هر وقت دیگری دلم سیگار میخواهد.چه کسی از اینجا . دقیقا از زیر قفسه ی سینه ی من خبر دارد ؟ که وقتی یک مسیر تکراری را میبینم و یادم می آید از من خواهش کردی که قبل از رفتن تو را ببرم . خودم برای لحظه ای میمیرم. یک نفس عمیق میکشم و و میبینم که زنده هستم. و باز دلم میخواهد بمیرم. چه کسی میداند از خلوت ترین جاده ها می گذرم. نگاه میکنم که کسی نباشد. بعد آنقدر فریاد میزنم "مادر". آنقدر دست روی پا میکوبم و اشک میریزم که وقتی به خانه میرسم فقط از بی حالی خوابم ببرد. تو خبر داری مادر؟ مگر من را نمیبینی؟ امروز خیلی تنها بودم. دیگر هیچ چیز عمیقا خوشحالم نمیکند. و من هیچ وقت خوذم را نمیبخشم من خودم را دوست ندارم . و دیگر کسی هم من را دوست ندارد . اصلا دوست داشتن چه بدرد میخورد. یادت است کنار گوشت چند بار اسم آوا را آوردم؟ گفتم چشم بگشا . گفتم چشم بگشا که عشق حول چشم تو بچرخد ؟ چقدر دوست داشتم او را ببینی. ببنی که من دست روی چه کسی گذاشتم. مادرم . بمیرم برایت . کاش فردا وقتی دستت را میبوسم بمیرم.
درباره این سایت